کد خبر: ۸۷۰۱
۰۶ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۰

آقاجان از مشهد آمده‌ام، دندان‌های شما را درست کنم

محمد حشمتیان، دندان‌پزشک تجربی مشهدی، در روز ورود امام خمینی (ره) به ایران، پای تلویزیون، چیزی را می‌بیند که شاید فقط توجه یک دندان‌پزشک به آن جلب شود.

محمد حشمتیان دندان‌پزشک تجربی مشهدی، در روز ورود امام خمینی (ره) به ایران، پای تلویزیون خانه همسایه می‌نشیند. غرق صحبت‌های رهبر انقلاب است، اما چیزی را می‌بیند که شاید فقط توجه یک دندان‌پزشک می‌تواند به آن جلب شود. امام در‌حال سخنرانی است، اما دوسه‌باری دندان‌های مصنوعی ایشان جابه‌جا می‌شود.ایشان دستشان را جلوی صورت می‌گیرند و دهانشان را جمع می‌کنند تا دندان به حالت قبل برگردد و دوباره سخنرانی خود را از سر می‌گیرند.

دیدن همین صحنه‌ها برای دندان‌پزشک پیش‌کسوت امروز محله احمدآباد کافی است تا تصمیمش را بگیرد و برای ساختن دندان‌های امام راهی قم شود. با کسی هماهنگ نکرده و فقط شوری که در سر دارد، او را به انجام این کار رهنمون شده است. اما موفقیت در ساختن دندان برای رهبر انقلاب، نخستین موفقیت او نیست؛ چون سال‌ها قبل‌از انقلاب و در بحبوحه آن برای مبازران و روحانیون بسیاری دندان کشیده و ساخته است؛ از آیت‌ا... خامنه‌ای و فلسفی گرفته تا زنان مبارزی همچون خانم طه، لسانی و رضایی.

 
علاقه بزرگان شهر برای زندگی در پایین‌خیابان

۲۵ سال زندگی در محله پایین‌خیابان در‌کنار دوستان و خویشاوندانی که بیشتر آن‌ها روحانی هستند، علاقه قلبی عمیقی به روحانیت در او ایجاد می‌کند؛ به‌طوری‌که از زمان شروع به کارش تا زمان انقلاب و همین حالا، بیشتر بیمارانش از این قشرند.

می‌گوید: هفتادهشتاد سال پیش، مردم عقیده داشتند زندگی در پایین‌خیابان به‌نوعی پایین پای حضرت‌بودن محسوب می‌شود. از‌طرفی برای آن‌ها مهم بود که برای احترام از پایین پای حضرت به حرم مطهر مشرف شوند. این بود که تجار مشهدی و آقایان روحانی در این محله فراوان سکونت داشتند.

 
دندان‌سازی از هفت‌سالگی

حشمتیان از هفت‌سالگی دندان‌سازی می‌آموزد، درحالی‌که شغل پدر را انتخاب نمی‌کند؛ «پدرم در سرای خرازی، فرش‌فروشی داشت؛ سرایی که حالا جزو حرم شده است. همه در این سرا فرش‌فروش بودند. اما من شغل پدر را انتخاب نکردم. از‌طرفی ما باید از همان کودکی کمک‌خرج خانواده می‌شدیم و روی پای خودمان می‌ایستادیم.

یادم است یک‌بار که با پدرم برای ساخت دندانش به دندان‌سازی رفته بودیم، از دیدن دندان‌ساز که آدم مرتبی بود و به کارش بسیار وارد، خیلی خوشم آمد؛ بنابراین وارد این کار شدم. برای آموزش‌دیدن، نزد حاج حسین‌آقا عظیم‌زاده رفتم که در‌کنار مسجد گوهرشاد مطب داشتند. مدتی هم پیش دندان‌سازی به نام رخشنده بودم.»

 

آقاجان از مشهد آمده‌ام، دندان‌های شما را درست کنم


اعجوبه‌ای در مشهد 

در زمان شاه مخلوع، شاید فقط چهار دندان‌پزشک تجربی در مشهد بود. طباهن، عظیم‌زاده، زبرجدیان، قاسم‌زاده. دوتا در فلکه و یکی در بست پایین‌خیابان و یکی هم در بالاخیابان. آن زمان به‌ترتیب رده دندان‌ساز، دندان‌پزشک تجربی و دکتر دندان‌پزشک بودند.

در‌این‌میان، دندان‌ساز‌ها اجازه نداشتند وسایل پزشکی داشته باشند. دندان‌پزشکان تجربی علاوه‌بر ساختن و کشیدن، دندان هم پر می‌کردند و دکتر‌ها هم که دانشگاه رفته بودند و مجاز به تمام کارها. دکتر‌های دندان‌پزشک هم چهارپنج‌نفر بیشتر نبودند.

دکتر «سن‌دوزی» در خیابان ارگ رو‌به‌روی باغ ملی بود. صلواتی و شروین هم بودند، اما دکتری به نام صلوتی (اگر نامش را درست بگویم) داماد دکتر شاهین‌فر بود. همسرش متخصص اطفال و خودش متخصص ریشه دندان بود و خیلی جالب کار می‌کرد. اصلا اعجوبه‌ای در مشهد بود و مانند ماجرای من و امام آقا گفتند همین دندان‌هایم خوب است.

وقتی امام خمینی (ره)، ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ به ایران بازگشتند و برای سخنرانی به بهشت زهرا رفتند، رفتیم پای تلویزیون همسایه‌مان در خیابان آبکوه نشستیم. آن زمان منزلمان آنجا بود و خودمان هم تلویزیون نداشتیم. امام درحال سخنرانی بودند که دوسه‌باری دندان‌های مصنوعی بالایشان از جایش خارج شد و ایشان دهانشان را جمع کردند تا دندان به حالت قبل برگردد.

از دیدن این صحنه خیلی ناراحت شدم و با خودم گفتم دندان‌های امام یک ملت، نباید این‌گونه باشد؛ بنابراین همان‌جا تصمیم گرفتم هرطور شده برای درست‌کردن دندان‌هایشان خودم را به امام برسانم. اوایل سال‌۱۳۵۸ بود.

امام در قم بودند. همسر و سه‌فرزندم را برداشتم و رفتیم قم و در هتلی ساکن شدیم. شب را در هتل گذراندیم. صبح تنها رفتم خدمت ایشان. در کوچه، میزی گذاشته بودند که به سراچه‌ای بی‌سقف منتهی می‌شد. وارد سراچه که می‌شدی، دست راست وارد سالنی می‌شدی که به دفتر امام می‌رسید. وارد دفتر که شدم، آقا سیداحمد هم آنجا بودند.

آقایی روحانی به نام «تهرانی» هم بودند که مرا می‌شناختند و می‌دانستند دندان‌پزشکم. همان آقای تهرانی دلیل آمدنم را پرسید. ماجرا را تعریف کردم و ایشان هم آن را به فرزند امام منتقل کردند؛ اینکه «این آقا از مشهد آمده تا دندان‌های امام را درست کند.» آقا سیداحمد هم ماجرا را به امام گفتند، اما آقا گفتند: «نمی‌خواهد. همین دندان‌ها خوب است.» عین همین را گفتند. من هم به آقا سیداحمد گفتم پس اجازه بدهید بروم فقط دستشان را ببوسم. بله، بالاخره خدمت امام رسیدم.

هیئت‌دولت دورتادور اتاق نشسته بودند. به هیچ‌کس نگاه نکردم. راستش خجالت می‌کشیدم. مستقیم به امام نگاه کردم و رفتم مقابلشان نشستم. دستشان را گرفتم و بوسیدم و گفتم: «آقاجان من از مشهد آمده‌ام که دندان‌های شما را درست کنم. ایشان گفتند همین‌ها خوب است. من هم گفتم شما که دیگر مال خودتان نیستید. دنیا شما را نگاه می‌کند. دندان شما در بهشت زهرا از دهانتان افتاد آقا. قربانتان بروم. این کار از من ساخته است.»

(حشمتیان از نیروی عجیبی می‌گوید که برای حرف‌زدن با امام یاری‌اش رسانده) آقا گفتند من بعدازظهر می‌خواهم بروم مدرسه فیضیه و سخنرانی دارم. کار دارم. (هنوز صبح بود) گفتم تا قبل‌از رفتن شما دندان را می‌دهم. آقا گفتند پس اگر این‌طور است، شما تا ظهر دندان‌ها را بیاورید. گفتم چشم، هرچه شما بگویید.

فرصت برای قالب‌گیری نبود و من هم وسیله‌ای با خود از مشهد نیاورده بودم؛ بنابراین دندان‌های بالایی امام را برداشتم تا از روی همان‌ها قالب بگیرم و دندان بسازم. شادمان بیرون آمدم. به همسرم گفتم آقا حاضر شده من دندانشان را بسازم. همسرم پرسید: چطوری؟ سریع رفتم پیش یک دندان‌پزشک تجربی و گفتم: می‌خواهم دندان‌های امام را درست کنم. به من وسیله می‌دهی؟ گفت نه آقا، اگر بخواهیم خودمان درست می‌کنیم.

دیدم آدم تندی است؛ از مطبش بیرون رفتم. به‌دنبال مطب، از یک دندان‌سازی سردرآوردم که صاحبش جوانی بود. او با روی خوش مرا پذیرفت. کلید مطبش را هم به من داد و گفت هر وقت خواستی برو. کلید را گرفتم. پروتزی کامل ساختم و کارم را تا ظهر انجام دادم و دوباره رفتم خدمت امام. این‌بار همسر و فرزندم هم همراهم بودند. 

 وارد که شدم، آقا در‌حال خوردن ناهار بودند؛ برنجی که مقداری هویج روی آن رنده شده بود. «بفرما» یی هم زدند. آقای صانعی هم کنارشان بودند. غذایشان را خوردند و من یک صندلی وسط گذاشتم و ایشان روی آن نشستند. پروتز آماده را داخل دهانشان گذاشتم. ایشان گفتند خیلی خوب شد و من گفتم «عرض کردم که خوب می‌شود.»

 در این‌میان، همسرم قبای آقا را بوسید و یکی هم آنجا بود که عکس فوری گرفت. در‌این‌میان، آقای صانعی چند سکه آوردند و به دست آقا دادند. یک سکه ژرژ بود. سکه‌ای که پشتش اسب است و مربوط به انگلستان. یک سکه هم پهلوی بود که روی سر پهلوی چکش خورده بود. ایشان سکه ژرژ را به من دادند. گفتم نه آقا. آقای صانعی گفتند بگیر آقا؛ و گرفتم. آن سکه را بعد‌ها زنجیر کردیم و مدتی به گردن همسرم بود.  

فردا صبح دوباره برای بررسی دندان رفتم خدمت آقا. ایشان گفتند خیلی خوب شده است. من هم گفتم یعنی من برگردم مشهد؟ اگر کاری دارید بمانم. اما آقا گفتند برو.

گفتم آقاجان من از مشهد آمده‌ام  دندان‌های شما را درست کنم.  گفتند همین‌ها خوب است. گفتم شما دیگر مال خودتان نیستید

 

به کروات من ایراد نگرفتند

حشمتیان که به‌خوبی تمام لحظات آن روز‌ها را در خاطر دارد، می‌گوید: هرگز لبخند زیبای ایشان را فراموش نمی‌کنم. از نگاه به ایشان، هم لذت می‌بردم و هم انگار ابهتشان، آدم را می‌گرفت.

ایشان از نظر روحی ابرقدرت بودند. من تاکنون چنین شخصیتی ندیده‌ام. ایشان برای دندان خیلی خوب همکاری کردند و آرام بودند و هرچه می‌گفتم، قبول می‌کردند؛ یعنی طوری نبود که نتوانم کارم را انجام بدهم.

او به قاب عکس اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: خیلی‌ها با دیدن این عکس از من می‌پرسند که امام درباره کروات چیزی به شما نگفتند و جواب من همیشه این بوده است: ایشان رهبر یک انقلاب و تاثیرگذار در جهان بودند؛ به یک لته که من می‌بستم یا به آن آقایی که ریشش را تراشیده، کاری نداشتند.  

 

آقا جان از مشهد آمده‌ام  دندان‌های شما را درست کنم


آقای خامنه‌ای گفتند: هر کس دندان‌های مرا کشیده خون‌ریزی کرده است

پزشک کهنه‌کار محله احمدآباد دندان‌های رهبر معظم انقلاب را نیز سال‌ها پیش از انقلاب درست کرده است. دراین‌باره تعریف می‌کند: سال ۱۳۵۰ بود. آقای خامنه‌ای در مسجد گوهرشاد سخنرانی می‌کردند. علاوه‌براین، در مسجد امام حسن (ع) خیابان دانش هم سخنرانی‌های داغی می‌کردند که در آن حضور داشتم. خلاصه اینکه برادرخانمشان آقا را برای کشیدن و ساختن دندان به مطب من آوردند.

وقتی می‌خواستم دندانشان را بکشم، گفتند هر کس دندان‌های مرا کشیده خون‌ریزی کرده است؛ مواظب باش. گفتم ان‌شاءا... اتفاقی نمی‌افتد؛ و اتفاقی هم نیفتاد. چندتا دندانشان را کشیدم و کسری‌های را ساختم. منتها برای گذاشتن دندان‌ها گفته بودند در مسجد گوهرشاد سخنرانی دارند و فرصت نمی‌کنند بیایند؛ بنابراین خودم رفتم مسجد گوهرشاد. یادم است در راهروی مسجد، دندان را در دهانشان گذاشتم و ایشان رفتند سخنرانی. البته بعد‌از انفجار سال‌۱۳۶۰ به‌دلیل آسیب‌دیدن دندان‌هایشان، یک‌دست دندان کامل دیگر ساختند.  


شرکت در تشییع‌جنازه مرحوم کافی

اولین شعار‌های «مرگ برشاه» در مشهد را به‌خوبی به یاد دارد: در مراسم تشییع‌جنازه مرحوم کافی بود که زیر جنازه را گرفته بودم. آنجا مردم شروع کردند به گفتن «مرگ بر شاه». اصلا شروع این شعار از همین‌جا بود. یک‌نفر به من گفت برو توی ماشینت که اوضاع خیلی خطرناک شده است. البته «مرگ بر شاه» را حدود ۱۰ سال قبل یعنی سال‌۱۳۴۸ وقتی به مکه برای حج تمتع رفتم، روی دیوار‌های بیت‌الاحزان مدینه دیده بودم. سفری که آقای کافی را هم آنجا دیدم.  


رفتن به جبهه به همراه میرزا جوادآقا تهرانی

خاطرات و ماجرا‌های زندگی آقای دکتر تمامی ندارد. در‌میان حرف‌هایش از رفتن به جبهه با همراهی میرزاجوادآقای تهرانی می‌گوید. این را هم اضافه می‌کند که برای ایشان هم دندان پر کرده است. می‌گوید: رفتن به جبهه وظیفه بود. اول انقلاب منزلم را از خیابان آبکوه به همین خیابان ابوذر منتقل کردم. محله‌ای خلوت و خوب مثل همین الان آن. زمین بزرگی بود و در‌حال ساختنش بودم که جنگ شروع شد. هنوز برق‌های خانه را نکشیده بودیم که با میرزا‌جواد‌آقا تهرانی راهی جبهه شدیم. میرزا‌جواد‌آقا تهرانی شخصیت مهمی در مشهد بودند.

سرهنگ متین و آقای شریعتی هم همراه ما بودند. به خانواده‌ام گفتم اگر برگشتم که برق را می‌کشم و اگر نه خودتان انجامش دهید. با پیکان رفتیم. یادم است ایشان با دیدن آسمان، زمان اذان را اعلام می‌کردند. ما به بلندی‌های ا... اکبر در اهواز رفتیم. یادم نمی‌رود آنجا در سنگر نیمه‌شب‌ها از تماشای نمازشب‌خواندشان لذت می‌بردم.

من به‌عنوان دندان‌پزشک رفته بودم، اما دندان‌پزشکان دیگری هم بودند و به آن شکل کاری انجام ندادم. ۲۰ روزی بودم و بعد با هواپیمایی باری که پیکر شهدا هم داخل آن بود، برگشتیم. یک بار دیگر هم خودم رفتم. این بار هم ۱۸ روزی بودم و دندان می‌کشیدم.  



* این گزارش شنبه  ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ در شماره ۱۸۴ در شهرآرا محله منطقه یک چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44